این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی


یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی

زلف کفر و روی ایمان را چرا درساختی


ز آنک قصد مومن و ترسا و کافر داشتی

جان همی تابید از نور جلالت موج موج


ز آنک تو در بحر جان دریا و گوهر داشتی

پیش حیرتگاه عشقت جمله شیران در طلب


بس که لرزیدند و افتادند و تو برداشتی

هم تو جان را گاه مسکین و اسیر انداختی


هم تواش سلطان و شاهنشاه و سنجر داشتی

صد هزاران را میان آب دریا سوختی


صد هزاران را میان آتشی تر داشتی

در یکی جسم طلسم آدمی اندر نهان


ای بسی خورشید و ماه و چرخ و اختر داشتی

در چنین جسم چو تابوتی میان خون و خاک


این شهید روح را هر لحظه خوشتر داشتی

آفتابا پیش تو هر ذره ای کو شکر کرد


مر دهان شکر او را پر ز شکر داشتی

از نمک های حیاتت این وجود مرده را


تازه و خوش بو چو ورد و مشک و عنبر داشتی

شمس تبریزی ز عشقت من همه زر می زنم


ز آنک تو بالا و پست عشق پرزر داشتی